به گزارش خبرگزاری صدا و سیما مرکز کهگیلویه و بویراحمد،چراغ راهنمایی و رانندگی یکی از نمودهای قانون و نظم در جوامع امروزی است که در سالهای دهه 30 با ورود خودرو به ایران وارد شد و به تبع آن استان کهگیلویه و بویراحمد هم دردهه 70 از آن برخوردار شد.
اما امروزه در بسیاری از شهرهای کشور و استانمان در میادین بزرگ و پر تردد شاهد تجمع کودکان و حتی بزرگسالانی هستیم که به محض روشن شدن چراغ قرمز دستمال قرمز رنگ خود را بر شیشه ماشین میکشند،اسپند دود کن خود را دور سر راننده می چرخانند و یا شاخه گلی به سمت رانندگان تعرف می کنند تا شاید از سر نیاز یا دلسوزی اسکناس مچاله شده و یا سکه ای به آنها بدهند.
در حقیقت چراغ راهنمایی و رانندگی یا همان چراغ های قرمز این روزها به غیر کاردکرد اصلی خود به چراغ شغل،چراغ درآمد،چراغ کودکان کار و چراغ رونق زندگی برخی از افراد شهرمان تبدیل شده است.
وقتی به گذشته مردم کهگیلویه و بویراحمد نگاه می کنیم متوجه می شویم که کار کردن کودکان برای روستاییان و عشایر نه تنها نکوهیده نبوده است بلکه به عنوان یک امتیاز هم به حساب می آمد.
پسرها در کنار پدرانشان در کارهای کشاورزی و دامپروری مشغول می شدند و دختر ها در کارهای خانه و صنایع دستی مثل قالی و گلیم بافی و حتی بچه داری به مادرانشان کمک می کردند.
اگر چه همیشه جمعیت روستایی و عشایری استان از جمعیت شهری آن بیشتر بوده اما بر اساس اطلاعات سرشماری عمومی نفوس و مسکن جمعیت شهرنشین از روستا نشینان و عشایر بیشتر شد،52درصد شهرنشین در برابر48 درصد جمعیت روستایی و عشایر، روندی که هر سال ادامه پیدا می کند.
با افزایش مهاجرت از روستاها جمعیت حاشیه نشینان اطراف یاسوج نیز افزایش یافته و به دلیل نبود زیر ساختهای اجتماعی و فرهنگی و افزایش بیکاری در این مناطق برخی از والدین فرزندان خود را برای کسب درآمد به ناچار در خیابان ها و سرچهاراه ها رها می کنند.
شهرهایی که به گفته آقای دکتر عزیزی کارشناس جغرافیای شهری ظرفیت این حجم از مهاجران را ندارند و به همین دلیل حاشیه نشینان در اطراف آنها روز به روز بیشتر می شوند به طوری که یاسوج با جمعیت 140هزار نفری حالا بالغ بر50 هزار نفر حاشیه نشین دارد.
با نصب اولین چراغهای راهنمایی و رانندگی در شهرهای نه چندان بزرگ و نه چندان قدیمی ما که هنوز عبور از چراغ قرمز در آنها یک امر عادی به نظر می رسد و رانندگان وسایل نقلیه، این چراغهای راهنما را جدی نگرفته اند، کودکانی پیدا شدند که خیلی زود به اهمیت آنها پی برده و از آنها به عنوان محلی مناسب برای تجارت های کاذب استفاده کردند، کودکانی که همه بدون استثناء اهل حاشیه شهر 50 ساله یاسوج هستند.
دکتر نورمحمد حسینی سوق (مردم شناس)، تفاوت کارکردن کودکان در روستا و عشایر با کودکان کار شهری را اینگونه بیان می کند:
اگر در گذشته کودکان ما در فصل های تعطیلی مدارس کار می کردند اما حالا کودکان در همه فصل ها و با ترک تحصیل کار می کنند.
تفاوت مهم دیگر اینکه در جامعه سنتی ما کودکان در کنار پدر و مادر و در تولید مشارکت داشتند اما امروزه به خیابان ها آمده اند و مشغول مشاغل کاذب در محیط های نا امن چه به لحاظ فرهنگی و چه به لحاظ اجتماعی شده اند.
دکتر اسلامی متخصص روانشناسی اعتقاد دارد که کودکان در پشت چراغ قرمز در همان زمان کم با افرادی مواجه می شوند که به دلایل مختلف از جمله نا آگاهی و یا بی مبالاتی درباره مسایلی صحبت می کنند که متناسب با سن آنها نیست و به همین خاطر این کودکان خیلی سریع وارد موضوعاتی می شوند که بسیار فراتر از سن و سالشان است.
به گفته این روانشناس : ارتباط های ناصحیح بلوغ زودرس را برای این کودکان به ارمغان می آورد که با توجه به بی سرپرستی و یا بد سرپرستی آنها می تواند بسیار برای خودشان و جامعه خطرناک باشد.
زوایای پنهان زندگی کودکان کار
برای پی بردن به زوایای پنهان زندگی این کودکان تصمیم گرفتم به مدت یک هفته با این کودکان زندگی کنم با این هدف به آنها نزدیک شدم تا اعتمادشان را برای مصاحبه جلب کنم.
هوا به شدت گرم است و خورشید در کوهستان به رسم قانون طبیعت سوزنده تر از همه جا است.
وقت استراحت و غذاخوردنشان است که به آنها ملحق می شوم.
به محض اینکه وارد چمن میدان امام حسین(ع) شهر یاسوج می شوم افشین که سیزده ساله است و به نوعی رییس آنها است با دیدن من لبخند می زند.
سلام که کردم کوله پشتی هایشان را با دست گرفتند و بدون اینکه از جایشان بلند شوند و یا جواب سلامم را بدهند در گوش هم پچ پچ کردند.
افشین به آنها گفت: بچه ها این همون آقایی بود که گفتم.
سینا گفت: من یکی که مصاحبه نمی کنم، تا الان هزار نفر اومدن که با ما مصاحبه کنند،چرا نمی گذارید که کارمان را بکنیم؟ بقیه بچه ها هم اعتراض کردند اما افشین نزدیکشان شد و یواشکی با آنها صحبت کرد تا آرامشان کند.
بعد با صدای بلند به من گفت: شما که نمی خواین فیلم ما را پخش کنید مگه نه؟من هم که فرصتی پیش آمد تا اعتمادشون را جلب کنم سعی کردم که به آنها اطمینان دهم که هیچ دوربینی با خودم ندارم و اگر خودشان رضایت نداشته باشند حتی صدایشان را هم ضبط نمی کنم و فقط می خواهم با آنها صحبت کنم.
در همان روز اول متوجه موضوعی جالب توجه و قابل بررسی شدم.
تمام چراغها ی راهنمایی و رانندگی تقسیم شده بودند و هیچ کس نمی توانست از این قانون سرپیچی کند.
اما موضوع مهم این بود که این چراغها به صورت طایفه ای سهمیه بندی شده اند.
نیما یازده ساله و سینا نه ساله برادر هستند و از صبح تا نیمه های شب پشت چراغ های راهنمایی میدان امام حسین(ع) معروف به فلکه استانداری کار می کنند.
آنها به همراه دوازده کودک دیگر هم قبیله شان چراغ های این میدان را قرق کرده اند.
گرمای مرداد ماه آنقدر سوزان است که بچه ها به محض سبز شدن چراغها به درختان وسط میدان پناه می برند.
چراغ که قرمز می شود چنان با سرعت به طرف خودروها می دوند که انگار زنگ پایانی مدرسه است.
از آنها می پرسم که چرا همه پسر هستند و دختری با آنها نیست؟
حسن که فقط شش سال سن دارد و نمی تواند به خوبی حرف بزند زودتر از همه جواب می دهد و می گوید که مگه دختر هم کار می کند؟
می گویم چه اشکالی دارد اگر خواهر تو هم بیاید اینجا و پول دربیاورد؟
حسن می گوید که اگر روزی خواهرش خواست این کار را انجام بدهد او را زیر یک ماشین پرت می کند.
خودروها دور میدان می چرخیدند و من در میان حلقه بچه هایی بودم که ادعای مردی داشتند و نان آور خانواده بودند.
پدر نیما و سینا به جرم دزدی گوسفند در زندان بود.
پدر حسن از وقتی که یک سالش بود خانواده را ترک کرده و با زن جدیدش زندگی می کند.
پدر باقر زمین گیر بود و فقط تریاک می کشید و شادمهر هم که نه پدر داشت و نه مادر برای دایی معتادش کار می کرد.
هر چه بیشتر با زندگی آنها آشنا می شدم بیشتر برای معصومیت ازدست رفته شان حسرت می خوردم.
چند روز بعد آنها را به یکی از رستوران های شهردعوت کردم ،خیلی خوشحال بودند.
گفتم مگه تا حالا رستوران نرفتین؟
شادمهر گفت :نه، ولی هفته ای یکی دوشب مرغ و گوشت می خریم و میرویم خونه یکی از بچه ها که خالی باشه.
نیما گفت: البته به سلامتی هم می خوریم و تا دیروقت خوش می گذرانیم.
این را که گفت دیگر تحمل نداشتم سعی کردم که موضوع را عوض کنم اما شادمهر بحث را به موضوعات جنسی هم کشاند و تازه متوجه شدم که بحث کودکان کار در یاسوج دیگر یک مشکل نیست،معظلی است که خیلی دیر مسولان ما متوجه آن شده اند.
روز بعد نیما و سینا با هم درگیر شدند و مامور حفاظت استانداری که شاهد درگیری آنها بود مداخله کرد نیما هم به او فحش داد و به همین خاطر او را بازداشت کردند.
وقتی از نیما ماجرا را پرسیدم گفت که شانس آوردم که پدرم از زندان مرخصی گرفته بود و با تعهد آزادم کرد.
مسئولان استانی مسئولیت کودکان کار را نمی پذیرند
یک اصل مدیریتی وجود دارد که اگه جلوی مشکل نباشی مجبوری که دنبال اون بدوی،ساختمان اداره های استانداری، نیروی انتظامی استان و صدا وسیما دور تا دور میدان امام حسین(ع) ساخته شده اند.
از هر کدام از این اداره ها که به بیرون نگاه کنی همه چیز را می توانی ببینی حتی اگر بچه های چند وجبی باشند.
اولین مدیری که به فکرم خطور کرد با او همکلام بشوم نزدیکترین آنها به لحاظ فاصله ،معاون اجتماعی استانداری آقای میر محمدی بود.
آقای میر محمدی ادعا داشت که ما نیروی ستادی هستیم و از این منظر وظیفه خود را به خوبی انجام می دهیم و در هیچ جلسه ماهانه ای نیست که این موضوع را مطرح نکنیم،اجرا با بهزیستی و نیروی انتظامی و شهرداری و دادگستری است.
ناگزیر به طرف بهزیستی استان رفتم و از آقای سیاوش پور معاون اجتماعی سازمان بهزیستی استان چاره کار را جویا شدم آقای سیاوش پور هم از قانون برایم خواند و اینکه کار این بچه ها مبنای جرم دارد و در پایان هم گفت که ما باید این پدیده را در شهر یاسوج بپذیریم و دیگر گریزی از آن نیست اما آقای افشار مهر رئیس بهزیستی استان بهتر می تواند جواب شما را بدهد.
چند بار به دفتر رییس اداره کل بهزیستی استان مراجعه کردم اما متاسفانه نتوانستم با او حضوری ملاقات کنم و در نهایت رییس دفتر ایشان پیغامی را به من رساند با این مضمون که:بر اساس آئین نامه هیات دولت 13دستگاه مسئول پیگیری این موضوع هستند و بهزیستی هم یکی از این دستگاه ها است که به تنهایی نمی تواند کاری انجام بدهد.
به هر حال آقای شجاعی پور معاون خدمات شهری شهرداری یاسوج هم جوابی بهتر از بقیه به من نداد و گفت: که مشکل را باید نیروی انتظامی و دادگستری حل کنند تا ما آنها را جمع آوری کنیم.
آقای محمدی پور معاون اجتماعی فرماندهی انتظامی کهگیلویه و بویر احمد نیز گفت: که وظیفه ما برخورد با جرم هست و ما نمی توانیم ابتدا به ساکن و بدون اینکه جرمی اتفاق افتاده باشد وارد این موضوع بشویم.
عاقبت تلخ پشت چراغ قرمز
یه روز دیگه دوباره اومدم دنبال بچه ها تا با آنها صحبت کنم،اما خبری ازشون نبود،چند مامور نیروی انتظامی دور تا دور میدون ایستاده بودند، سراغ بچه ها را ازشون گرفتم،مثل اینکه یکی از همین بچه ها به جرم تجاوز و قتل یه دختر خردسال دستگیر شده بود.
اگرچه قصه کودکان کار خیابانی معمولا پایان خوشی نداره اما در بدبینانه ترین حالت هم فکر چنین پایان وحشتناکی را برای گزارشم نداشم.
الان چراغ قرمزی را می بینم که هنوز خیلی از راننده ها بی اعتنا از آن می گذرند،چراغ قرمزی که متاسفانه بعضی از کودکان ما بهتر از بعضی از رانند های ما متوجه حضورش شده اند.
فتحی کارشناس اجتماعی می گوید:درسته که مسئله کودکان کار برای کلانشهرهای ما پذیرفته شده است اما در شهری مثل یاسوج که هنوز خلق و خوی عشیره ای درآن به وفور دیده می شود با استفاده از همین پتانسیل می توان از گسترده تر شدن این پدیده جلو گیری کرد.
وی افزود:احساس می کنم که مسئولان ما نتونسته اند جلوی مشکل کودکان خیابانی و کار مثل خیلی از مشکلات دیگه حرکت کنند،به همین خاطر دارند دنبالش می دوند.